-
اهورامزدا
جمعه 23 مهرماه سال 1389 10:17
سنگی که طاقت ضربه های تیشه را ندارد تندیس نخواهد شد اززخم تیشه خسته نشو که وجودت شایسته تندیس است .
-
من از معراج آسمان می آییم
جمعه 23 مهرماه سال 1389 01:31
همه ی طبقات آسمان را گشته ام ، در دل ستاره باران نیمه شبهای روشن و مهربان تابستان ، بر جاده کهکشان تاخته ام ، صحرای ابدیت را درنوردیده ام ، بال در بال فرشتگان ، در فضای پاک ملکوت شنا کرده ام ، با خدایان ،ایزدان با همه ی الهه های زیبای آسمان ، با همه ارواح جاویدی که در نیروانای روشن و بی وزش آرام یافته اند آشنا بوده ام...
-
ژان ژاک روسو
پنجشنبه 22 مهرماه سال 1389 23:38
آسایش زمان نمی شناسد، هر وقت خسته شدی بیاسای.
-
دیکنز
پنجشنبه 22 مهرماه سال 1389 23:37
هرقدرمی توانی شاد زندگی کن وهرگز فکر بیهوده به مغزراه مده چون سلامتیت به خطر می افتد
-
فروغ فرخزاد
پنجشنبه 22 مهرماه سال 1389 22:57
تو را می خواهم و دانم که هرگز به کام دل در آغوشت نگیرم تویی آن آسمان صاف و روشن من این کنج قفس مرغی اسیرم ز پشت میله های سرد تیره نگاه حسرتم حیران به رویت در این فکرم که دستی پیش اید و من ناگه گشایم پر به سویت در این فکرم که در یک لحظه غفلت از این زندان خاموش پر بگیرم به چشم مرد زندانبان بخندم کنارت زندگی از سر بگیرم...
-
مارگوت بیکل
پنجشنبه 22 مهرماه سال 1389 22:54
برای تو وخویش چشمانی آرزو می کنم / که چراغها و نشانه ها را در ظلماتمان ببیند /گوشی که صداها و شناسه ها را در بیهوشی مان بشنود / برای تو و خویش روحی / که این همه را در خود گیرد و بپذیرد/و زبانی که در صداقت خود ما را از خاموشی خویش بیرون کشد / و بگذارد از آن چیز ها که در بندمان کشیده است سخن بگوییم
-
رویا
پنجشنبه 22 مهرماه سال 1389 14:45
آن که با اطمینان رویاهایش را دنبال می کند و می کوشد تا بدانگونه که در خیال زندگی کرده است روزگار بگذراند به توفیقی دور از انتظار دست خواهد یافت اگر قصری در آسمان بنا نهاده ای بدان که تلاش تو عبث نبوده است قصر تو بدرستی و درجای خود بنا شده اینک پایه ها و ستونهایش را استوار گردان
-
مارگوت بیکل
پنجشنبه 22 مهرماه سال 1389 14:43
در وجود هر کس رازی بزرگ نهان است / داستانی / راهی / بی راهه ای / طرح افکندن این راز / راز تو / راز زندگی / پاداش بزرگ تلاشی پر حاصل است
-
نامه دوم نادر ابراهیمی
پنجشنبه 22 مهرماه سال 1389 11:37
بانوی بزرگوار من! عطر آگین باد و بماناد فضای امروز خانه مان و فضای خانه مان ، ھمیشه،در چنین روزی که روز عزیز ولادت پر برکت تو برای خانواده ی کوچک ماست...
-
شاندل
چهارشنبه 21 مهرماه سال 1389 19:47
بکوش عظمت در نگاه تو باشد نه در آنچه بدان می نگری.
-
جبران خلیل جبران
چهارشنبه 21 مهرماه سال 1389 19:46
به یکدیگر مهر بورزید اما از مهر بند مسازید: بگذارید که مهر دریای مواجی باشد در میان دو ساحل روحهای شما
-
امرسان
چهارشنبه 21 مهرماه سال 1389 19:46
افکارتان را پیشاپیش برموفقیت متمرکزسازید.اگراراده کنید واستاقمت داشته باشید بی شک موفق می شوید
-
کوروش کبیر
چهارشنبه 21 مهرماه سال 1389 19:45
اگر میخواهید دشمنان خود را تنبیه کنید به دوستان خود محبت کنید .
-
نامه اول نادر ابراهیمی
چهارشنبه 21 مهرماه سال 1389 15:13
ای عزیز! راست می گویم. من ھرگز یک قدم جلوتر از آنجا که ھستم را ندیده ام. قلمم را دیده ام چنان که گویی بخشی از دست راست من است؛ و کاغذ را. من ھرگز یک قدم جلوتر از آنجا که ھستم را ندیده ام. را دیده ام -که اسیر زندان بزرگ نوشتن بوده است،ھمیشه ی خدا، که زندان را پذیرفته، باور « من « من اینجا کرده، اصل بودن پنداشته، به آن...
-
ویلیام شکسپیر
سهشنبه 20 مهرماه سال 1389 20:12
گذشت زمان بر آن ها که منتظر می مانند بسیار کند، بر آن ها که می هراسند بسیار تند، بر آن ها که زانوی غم در بغل می گیرند بسیار طولانی، و بر آن ها که به سرخوشی می گذرانند بسیار کوتاه است. اما، برآن ها که عشق می ورزند، زمان راآغاز و پایانی نیست
-
نامه یک پیرزن
سهشنبه 20 مهرماه سال 1389 15:52
یک روز کارمند پستی که به نامه هایی که آدرس نامعلوم دارند رسیدگی می کرد متوجه نامه ای شد که روی پاکت آن با خطی لرزان نوشته شده بود نامه ای به خدا ! با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند.در نامه این طور نوشته شده بود: خدای عزیزم بیوه زنی هشتادوسه ساله هستم که زندگی ام با حقوق نا چیز باز نشستگی می گذرد....
-
یک داستان واقعی
دوشنبه 19 مهرماه سال 1389 21:29
سالها پیش در کشور آلمان زن و شوهری زندگی می کردند که آنها هیچ گاه صاحب فرزندی نمی شدند. یک روز که برای تفریح به اتفاق هم از شهر خارج شده و به جنگل رفته بودند ببر کوچکی در جنگل نظر آنها را به خود جلب کرد. مرد معتقد بود که نباید به آن بچه ببر نزدیک شد. نظر او این بود که ببر مادر جایی در همان حوالی فرزندش را زیر نظر...
-
گفتگو با خدا
دوشنبه 19 مهرماه سال 1389 21:28
Interview with god گفتگو با خدا I dreamed I had an Interview with god خواب دیدم در خواب با خدا گفتگویی داشتم . So you would like to Interview me? "God asked." خدا گفت : پس میخواهی با من گفتگو کنی ؟ If you have the time "I said" گفتم : اگر وقت داشته باشید . God smiled خدا لبخند زد My time is...
-
لیوان را زمین بگذار
دوشنبه 19 مهرماه سال 1389 19:19
داستان آموزنده و زیبای ” لیوان را زمین بگذار استادی درشروع کلاس درس، لیوانی پراز آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببینند. بعد از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟ شاگردان جواب دادند: ۵۰ گرم ، ۱۰۰ گرم ، ۱۵۰ گرم استاد گفت: من هم بدون وزن کردن، نمی دانم دقیقا“ وزنش چقدراست. اما سوال من این است: اگر...
-
و خدا...........
یکشنبه 18 مهرماه سال 1389 21:45
و خدا هیچگاه در زندگی هیچ کس دخالت نکرد.زیرا او آفریده اش را دوست داشت. خدا همه را آزاد گذاشت تا حتی اگر دوست داشتند با او مخالفت کنند. انسان آنقدر آزاد است که حتی اگر بخواهد بتواند درهایش را به روی خدا ببندد. و انسان آزاد است تا ختی خدا را انکار کند.اینها همه جزیی از آزادی بشر است.اما استفاده از آنها به چنین شیوه ای...
-
عشق و صبر و گذشت
یکشنبه 18 مهرماه سال 1389 21:44
روزی عشق، صبر و گذشت گرد هم آمده بودند. هر کدام شروع کردند از محسنات خود سخن گفتن، هر یکی سعی می کرد خود را مهمتر از دیگری جلوه دهد، نزاع بین آنها در گرفت… عشق می گفت: “بدون من صبر و گذشت معنایی ندارد، من هستم که به تمام هستی هویت می بخشم” صبر پاسخ داد: “اگر نیروی من نبود ، هیچ انسانی توان تحمل این همه مصائب و مشکلات...
-
آلبرت انیشتین
یکشنبه 18 مهرماه سال 1389 18:18
حقیقت چیزی نیست که نوشته میشود .. آن چیزی است که سعی میشود پنهان بماند! به جای این که سعی کنید مرد موفقیت باشید، سعی کنید مرد ارزشها باشید.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 مهرماه سال 1389 18:01
در نگاه کسی که پرواز را نمی فهمد هر چه بیشتر اوج بگیری کوچکتر می شوی
-
هوشنگ ابتهاج
جمعه 16 مهرماه سال 1389 19:40
تو هم، همرنگ و همدرد منی ای باغ پائیزی ! تو بی برگی و منهم چون تو بی برگم چو می پیچد میان شاخه هایت هوی هوی باد ـ بگوشم از درختان های های گریه می آید مرا هم گریه میباید ـ مرا هم گریه میشاید کلاغی چون میان شاخه های خشک تو فریاد بردارد بخود گویم کلاغک در عزای باغ عریان تعزیت خوان است و در سوک بزرگ باغ، گریان است ***...
-
(( آنتوان چخوف ))
جمعه 16 مهرماه سال 1389 18:18
از میان کسانی که برای دعای باران به تپه ها میروند ، تنها آن که با خود چتری به همراه می آورد به کار خود ایمان دارد .
-
مداد سفید
جمعه 16 مهرماه سال 1389 18:17
همه ی مداد رنگی ها مشغول بودند ...به جز مداد سفید... هیچ کسی به او کار نمی داد...همه می گفتند : ( تو به هیچ دردی نمی خوری) ...یک شب که مداد رنگی ها... توی سیاهی کاغذ گم شده بودند...مداد سفید تا صبح کار کرد... ماه کشید...مهتاب کشید...و آنقدر ستاره کشید که کوچک وکوچک و کوچک تر شد... صبح توی جعبه ی مداد رنگی... جای خالی...
-
آرزوی یک خانم خوشگل
جمعه 16 مهرماه سال 1389 13:49
خانم زیبایی در مهمانی شـلوغی دسـت از سـر انشـتین بر نمیداشـت هر جاییکه میرفت همراه او بود و مرتب از او تعریف می کرد.اینشـتین سـر انجام مؤدبانه پرسـید. ــ خانم ممکن اسـت بفرمائید با من چی کار دارید؟ ــ من آرزویی دارم که می خواهم شـما آنرا برآورده کنید. و بازوی انشـتین را گرفت و به گوشـهء خلوتی برد و گفت: ــ اقای...
-
عشق
جمعه 16 مهرماه سال 1389 13:37
وقتی عشق فرمان می دهد, محال سر تسلیم فرود می آورد. به نیروی عشقی که در نهان به خدا داشتم, و به قدرت پارسایی ها که در خلوت خویش ورزیده ام, و به اعجاز ایمانم به نور, بر سر این قیامت انفجار های بی امان فریاد زدم: آرام!.... شبم روز شد و نارم ,نیروانا. حریق نمرودی بر من گلستان ابراهیمی گشت. هر گلوله ی آتشی,گل سرخی!
-
من به تو خندیدم
جمعه 16 مهرماه سال 1389 13:26
من به تو خندیدم چون که می دانستم تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی پدرم از پی تو تند دوید و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه پدر پیر من است من به تو خندیدم تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک دل من گفت: برو چون نمی خواست...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 مهرماه سال 1389 19:57
وقتی که خانه نیستم ، کلید را دم پله اول زیر همان گلدان سفال همیشگی گذاشته ام...رویایت اگر آمد پشت در نمی ماند