لحظه دیدار نزدیک است .....

دوستان عزیزم به قسمت معرفی کتاب توجه بفرمائید.

لحظه دیدار نزدیک است .....

دوستان عزیزم به قسمت معرفی کتاب توجه بفرمائید.

نامه اول نادر ابراهیمی

ای عزیز!
راست می گویم.
من ھرگز یک قدم جلوتر از آنجا که ھستم را ندیده ام.
قلمم را دیده ام چنان که گویی بخشی از دست راست من است؛ و کاغذ را.
من ھرگز یک قدم جلوتر از آنجا که ھستم را ندیده ام.
را دیده ام -که اسیر زندان بزرگ نوشتن بوده است،ھمیشه ی خدا، که زندان را پذیرفته، باور « من « من اینجا
کرده، اصل بودن پنداشته، به آن معتاد شده، و به تنھا پنجره اش که بسیار بالاست دل خوش کرده...
و آن پنجره تویی ای عزیز!
آن پنجره ، آن در، آن میله ھا، و جمیع صداھایی که از دور دستھا می آیند تا لحظه ای، پروانه وش، بر بوته ی
ذھن من بنشینند، تویی...
این ، می دانم که مدح مطلوبی نیست
اما عین حقیقت است که تو مھربان ترین زندانبان تاریخی.
و آنقدر که تو گرفتار زندانی خویشتنی
این زندانی، اسیر تو نیست-
که ای کاش بود
در خدمت تو، مرید تو، بنده ی تو...
و این ھمه در بند نوشتن نبود.
اما چه می توان کرد؟ 

 

تو تیماردار مردی ھستی که ھرگز نتوانست از خویشتن،بیرون بیاید
و این، برای خوب ترین و صبور ترین زن جھان نیز آسان نیست.
می دانم.
اینک این نامه ھا
شاید باعث شود که در ھوای تو قدمی بزنم
در حضور تو زانو بزنم
سر در برابرت فرود آورم
و بگویم: ھر چه ھستی ھمانی که می بایست باشی،و بیش از آنی،و بسیار بیش از آن.به لیاقت تقسیم
نکردند؛ و الا سھم من،در این میان،با این قلم،و محو نوشتن بودن،سھم بسیار ناچیزی بود: شاید بھترین قلم
دنیا،اما نه بھترین ھمسر دنیا...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد