لحظه دیدار نزدیک است .....

دوستان عزیزم به قسمت معرفی کتاب توجه بفرمائید.

لحظه دیدار نزدیک است .....

دوستان عزیزم به قسمت معرفی کتاب توجه بفرمائید.

جرج برنارد شاو

انسانهای خوشبین و بدبین هردو برای جامعه مفید هستند، خوشبین هواپیما را اختراع می‌کند و بدبین چتر نجات!!

سیب

تو به من خندیدی

        و نمی‌دانستی..

            من به چه دلهره از باغچه‌ی همسایه

                                            سیب را دزدیدم.

باغبان از پی من تند دوید

        سیب را دست تو دید

               غضب آلود به من کرد نگاه

           سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک

                                            و تو رفتی و    هنوز....

            سالهاست که در گوش من آرام آرام

                            خش‌ خش گام تو تکرار کنان

                                                می‌دهد آزارم...

و من اندیشه‌ کنان

    غرق این پندارم...

                که چرا

                    خانه‌ی کوچک ما

                                    سیب نداشت...

نادر شاه افشار

میدان جنگ می تواند میدان دوستی نیز باشد اگر نیروهای دو طرف میدان به حقوق خویش اکتفا کنند .

انیشتن

اگر واقعیات با نظریات هماهنگی ندارند، واقعیت‌ها را تغییر بده

نامه چهلم نادر ابراهیمی

بانوی من!
یک روز عاقبت قلبت را خواھم شکست  یک روز عاقبت.
نه با سفری یک روزه
نه با سفری بلند
بل با آخرین سفر
یک روز عاقبت قلبت را خواھم شکست  یک روز عاقبت.
نه با کلامی کم توشه از مھربانی
نه با سخنی توبیخ کننده
بل با آخرین کلام.
یک روز عاقبت قلبت را خواھم شکست  یک روز عاقبت.
تو باید بدانی عزیز من
باید بدانی که دیر یا زود  اما، دیگر نه چندان دیر  قلبت را خواھم شکست؛ و کاری جز این ھم نمی توان کرد.
اما اینک، علیرغم این شکستن محتوم قریب الوقوع  که می دانم ھمچون در ھم شکستن چلچراغی بسیار
ظریف و عظیم، فروریخته از سقفی بسیار رفیع خواھد بود  آنچه از تو می خواھم و بسیاری از یاران ، از یاران
شان خواسته اند  این است که دل بر مرده ام نسوزانی، اشک بر گورم نریزی، و خود را یکسره به اندوھی گران
و ویرانگر نسپاری...
این است تمام آنچه که آمرانه، ھمسرانه، رفیقانه و ملتمسانه از تو می خواھم؛ تو که در سفری چنین پر
مخاطره خالق جمیع خاطره ھایم بوده ای.
می دانی که من وتو ھمان قدر که با این خواھش بزرگ آشنا ھستیم، پاسخ ھایی را که به این خواسته داده
می شود نیز می شناسیم.
و من، علیرغم منطقی بودن ھمه ی پاسخ ھا، و علیرغم جمیع مشاھدات و تجربه ھا، بر سر این خواسته
ھمچنان پای می فشارم، و می خواھم به من اطمینان بدھی که در یک لحظه ی عظیم و باز نیامدنی،فراسوی
ھمه ی منطق ھای مستعمل قرار خواھی گرفت  با تجربه ای نو؛ و تابع پر شور چیزی خواھی شد که حتی
می تواند قوی ترین منطق ھا را به آسانی خرد کند و در ھم بکوبد.
عزیز من!
بگذار آسوده خاطر و بی دغدغه بمیرم. بگذار تجسمی از آن روز داشته باشم که دلم را به تابستان بیاورد. بگذار
شادمانه بمیرم. و شادمانه مردن ممکن نیست مگر آنکه یقین بدانم تو می دانی که بر این مرده حتی قطره ای
نباید گریست. در یادداشت ھایی که برایت گذاشته ام و می توانی آنھا را چیزی ھمچون یک وصیت نامه ی
بازیگوشانه تلقی کنی ، به کرات گفته ام که از نظر شخصی و فردی ، ھر روز که بروم، بی آرزو رفته ام؛ چرا که
سال ھاست به ھمه ی خرده آرزوھای شخصی و فردی ام دست یافته ام. مطلقاً بی توقع ام، ابداً تشنه نیستم،

ادامه مطلب ...