لحظه دیدار نزدیک است .....

دوستان عزیزم به قسمت معرفی کتاب توجه بفرمائید.

لحظه دیدار نزدیک است .....

دوستان عزیزم به قسمت معرفی کتاب توجه بفرمائید.

نامه سی و هشتم نادر ابراهیمی

بانو!
خوشبختی را در چنان ھاله ای از رمز و راز فرو نبریم که خود ، درمانده از شناختنش شویم. خوشبختی را تابع
لوازم و شرایط بسیار دشوار و اصول و قوانین پیچیده ی ادراک ناپذیر ندانیم تا چیزی ممکن الوصول به ناممکن
ابدی تبدیل شود.
خوشبختی را چنان تعریف نکنیم که گویی سیمرغی باید تا آن را از قله ی قافی بیاورد.
خوشبختی ، عطر مختصر تفاھم است که اینک در سرای تو پیچیده
و عطری ست باقی که از آغاز تا پایان این راه، ھمیشه می توان بوییدش.
مادر بزرگی داشتم که برای دیدار حضرت خضر، برنامه ای چھل روزه داشت. چھل روز، تاریک روشن سحر، بعد از
نماز، خود را صفا می داد، جلوی خانه را آب و جارو می کرد، قدری گلاب به فضا می بخشید، و روز چھلم به
انتظار می نشست. نخستین پیرمردی که می گذشت، برای مادربزرگ ، حضرت خضر بود. مادربزرگ از او چیز
زیادی نمی خواست، چیز تازه ای نمی خواست، توقعی نداشت، و از روزگار با او به شکایت سخن نمی گفت.
مادربزرگ، فقط، زیر لب می گفت: ای حضرت ! سلامت و شادی را در خانه ی ما حفاظت کن .
مادر بزرگ ، غیرممکن را با مھربانی و خلوصش نه تنھا ممکن بل بسیار آسان کرده بود. من ، بعدھا که جوان
شدم و مادربزرگ دیگر وجود نداشت ، تنھا با یادآوری آن بوی گلاب سحر گاھی و آن عطر خاک آب خورده،
خوشبختی را در حجمی بسیار عظیم احساس می کردم، می لرزیدم، و به یاد می آوردم که مادربزرگ، با کمک
حضرت خضر، چقدر خوب می توانست شادی را به خانه ی ما بیاورد و در خانه ی ما نگه دارد.
خوشبختی را ساده بگیریم ای دوست، ساده بگیریم.
خوشبختی را ، تنھا به مدد طھارت جسم و روح، در خانه ی کوچک مان نگه داریم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد