لحظه دیدار نزدیک است .....

دوستان عزیزم به قسمت معرفی کتاب توجه بفرمائید.

لحظه دیدار نزدیک است .....

دوستان عزیزم به قسمت معرفی کتاب توجه بفرمائید.

نامه سی ام نادر ابراهیمی

عیب گرفتن آسان است با نو، عیب گرفتن آسان است.
حتی آن کس که خود، تمام عیب است و نقص و انحراف، او نیز می تواند بسیاری از عیوب دیگران را بنماید و
برشمارد و چندان ھم خلاف نگفته باشد.
عیب گرفتن، بی شک آسان است بانو؛ عیب را آن گونه و به آن زبان گرفتن که منجر به اصلاح صاحب عیب شود
، این کاری است دشوار و عظیم، خیرخواھانه و درد شناسانه...
ما، این زمان، بیھوده است که در راه یافتن انسان بی نقص مطلق، زمین را جستجو کنیم.
زندگی زراندیشانه ی امروز، مجال یکسره خوب بودن، کامل عیار بودن، حتی در ذھن ھم انحراف و اندیشه ی
باطلی نداشتن را از انسان گرفته است.
انقلاب، به سر دویدن است، اصلاح، متین و آرام رفتن؛ و به ھر صورت از شتاب که بگذریم، قدم پیش قدم باید
گذاشت.
اینک، می توانیم، تنھا در راه ساختن کم عیب ھا قدم برداریم نه خوبان مطلق معصوم.
و تو ، با چه مشقتی، انصافاً در طول این سال ھای ستمبار استخوان شکن، کوشیده ای که از من موجودی کم
عیب بسازی، یا دست کم آگاه بر عیوب خویش؛ کاری که من، در حق تو ھرگز نتوانستم  گر چه باورم ھست که
تو در قیاس با من ، بسیار کم عیب پرورش یافته ای.
بانو!
من بی بزرگ تر بزرگ شدم: خوب اما معیوب.
تو اما ھیچ کس نمی تواند به دقت بگوید که تحت تأثیر کدام مجموعه عوامل ، این گونه شدی که ھستی:
عصبی، تلخ، خوددار، خاموش، زودرنج،در آستانه ی افسردگی، و با این ھمه سرشار از نیروی کار و ایثار؛
سرشار از خواست خدمت به دیگران، و ساخت انسان کوچکی که کنار تو زندگی می کند.
تو صبور نبودی بانو، صبور بودی.
تو تحمل نکردی، بل به ذات تحمل تبدیل شدی...
می دانم ای عزیز، می دانم...
در کلام من انگار که زھری ھست، و زخمی، و ضربه ای، که راه را بر اصلاح می بندد.
)به ھمین دلیل ھم من ھرگز مصلح افراد نبوده ام و نخواھم بود(.
اما در کلام تو، تنھا تلخی یک یادآوری محبانه ی تأسف بار ھست.
تو عیبم را سنگ نمی کنی تا به خشونت و بی رحمی آن را به سوی این سر پر درد پرتاب کنی و دردی تازه بر
جملگی دردھایم بیفزایی.
تو عیبم را یک لقمه ی سوزانِ گلوگیر نمی کنی که راه نفسم را ببندد و اشک به چشمانم بیاورد و خوف موت را
در من بیدار کند.
تو، مھم این است که به قصد انداختن و برانداختن نمی زنی، به قصد ساختن ، تجدید خاطره می کنی.
من اگر ھنوز ھم سراپا عیبم ، این به ھیچ حال دال بر آن نیست که تو راھت را به درستی نرفته ای، بل به
معنای خارا شدنِ عیوبی ست که من از کودکی و نوجوانی با خود آورده ام، و ھرگز، در زمان ھایی که روح،
انعطاف پذیری بیشتری داشت، آن را به جانب خوب و خوب تر شدن، منعطف نکردم...
باید که یک روز صبح، قطعاً و جداً، جدار سخت و سیمانی روحم را بتراشم، بی رحمانه و با یکدندگی، و بار دیگر
و شاید برای نخستین بار  روحی بسازم به نرمی پر کاکایی ھای دریای شمال، به نرمی روح یک کودک گیلک،
به نرمی مه ملایم جنگل ھای مازندران، به نرمی نسیم دشت ھای پھناور ترکمن صحرا، و به نرمی نگاه یک
عاشق به معشوق...
و آنگاه، فرصت نوسازی خویشتن را به تو که در جستجوی این فرصت، عمری را گذرانده ای، بسپارم.
من باید، باید، باید که یک روز صبح چنین کنم.
حتی اگر آن روز ، روز مرگم باشد.
من نباید بگذارم که تو از این که چنین باری تا اینجا بر دوش ھای خویش کشیده ای احساس بیھودگی کنی.
نباید بگذارم که بی سوغات از این سفر باز گردی.
ما باید نخستین قدم ھا را به سوی انسان بی عیب برداریم
و نه قدم ھای بلند به سوی برشمردن عیوب ھمدیگر، به قصد آزردن، افسردن، کوباندن، له کردن، و به گریه
انداختن...
و نه به سوی قطع امید از خویش، از انسان...
نه...نه...
ما انسانیم، نه که عقرب کاشانیم.
ما افعی نیستیم  با کیسه ھایی از زھر ناب خالص  که اگر باشیم ھم باید آن کیسه ھا را پیش از روز بزرگ
ترک تنھایی، چون دندان ھای پوسیده و از ریشه به فساد آلوده و یکپارچه درد، به دور اندازیم.
عزیز من! 

ما برای تکمیل ھم آمده ایم، نه برای تعذیب و تعزیر ھم.
این، عین حقیقت است
و حقیقتی تردیدنا پذیر...
به زودی خواھی دید که من چگونه از درون این قطعه سنگ عظیم حجیم بد ھیبت ، مجسمه ی یک آواز
مھرمندانه را بیرون می کشم...
یک آواز، به نرمی پر کاکایی ھا، به نرمی نگاه یک کودک گیلک، به نرمی نگاه یک عاشق صادق محتاج به
معشوق مھربان دست نیافتنی...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد