لحظه دیدار نزدیک است .....

دوستان عزیزم به قسمت معرفی کتاب توجه بفرمائید.

لحظه دیدار نزدیک است .....

دوستان عزیزم به قسمت معرفی کتاب توجه بفرمائید.

نامه بیست و هفتم نادر ابراهیمی

بانو!
ھمسفر ھمیشه بیدار دلسوزی چون تو داشتن، موھبتی ست که ھر راه طولانی سوزان را به حدی حسرت
انگیز ، کوتاه می کند  و کوبیده و آبادی نشان.
اما عزیزمن! لااقل به خاطر سلامت این ھم اندیش ھمقدمی که من در تمامی سفرھایم ، تا لحظه ھای آخر، به
او محتاجم، و به راستی عصای دست تفکر من است، این طور نگرانِ خوب و بد ھر قدمی که بر می دارم نباش و
این طور خودت را با این فکر که نکند پیچیدگی ھا و دشواری ھای این راهِ ھزارتو مرا از آنچه ظرفیت شدنش را
داشته ام بسیار دور کرده باشد، مضطرب مکن.
من که می بینی تمام سعی خودم را ، شاگردانه، برای
یادگرفتن، اندیشیدن، و فھمیدن به کار می برم .طبیعی ست که بیش از آنچه ھستم، نمی توانم عرضه کنم، و
ھرگز نیز کم از آنچه بوده ام و می توانسته ام ، عرضه نکرده ام.
این را می دانی و بارھا شنیده ای که برای یک صعود دشوار  اورست یا دیواره ی علم کوه  گروھی بزرگ حرکت
می کند، تا گروھی کوچک برسد. گروه بزرگ تمام نیروی خود را به گروه کوچک می دھد، خود را وا می سپارد و
وقف می کند تا گروه کوچک ، لحظه ی رسیدن را احساس کند و این احساس را بالمناصفه تقسیم .در واقع به
آسانی ممکن است که ما جای ھر یک از افراد گروه کوچک را با ھر یک از افراد گروه بزرگ عوض کنیم بی آن که
از بخت صعود ، ذره ای بکاھیم؛ چرا که این نیروی گروه بزرگ است که گروه کوچک را به پیش می راند و به
احساس رسیدن می رساند...
حال، عزیز من! تو آن گروه بزرگی، من آن گروه بسیار کوچک.
اصل، اراده ی معطوف به قدرت است و تفکر و اعتقاد. دیگر نباید این ھمه مضطرب بود و دل ناگران.
گروه بزرگ من، درست نیست که با دلشوره ی دائمی اش مرا از استوار رفتن باز دارد یا در این مسیر سخت
گرفتار تردیدم کند.
عزیز من! 

تو گرچه تکیه گاه منی، اما خود، در تنھایی، ساقه ی باریک یک گل مینایی. مگذار حتی نسیم یک اضطراب، این
ساقه ی نازک را مختصری خم کند. شکستن تو ، در ھم شکستن من است.
جھان، جھان دغدغه ھاست. لااقل در باب منِ پنجاه ساله ی آب از سر گذرانده ، بی دغدغه باش!
ما چیزی را که با ایمان ساخته ایم با سودا خراب نخواھیم کرد.
به خصوص، بانوی من! ھرگز نگران این مباش که مبادا در حق من کاری می توانسته ای کرده باشیو نکرده ای،
ابداً.
ھمان قدر که پای توقع در میان است پای ظرفیت ھم باید در میان باشد.
عزیز من!
بگذار این طور بگویم تا مسأله، کاملاً و برای ھمیشه روشن شود:
اگر من چیزی نشده باشم، تو کوچک ترین گناھی نداری؛ چرا که ھمه ی زحمتت را برای آن که چیزی بشوم
کشیدی و من نشدم...
و اگر چیزی شده باشم  در خدمت انسان دردمند و انسانیت زخم خورده  ھر چه شده ام تویی و فقط تو؛ چرا
که باز ھم ھمه ی زحمت را برای چیزی شدنم ، فقط تو کشیده ای...
امروز، خجلت زده، تنھا چیزی که می توانم بگویم این است که من در حق تو بی حساب قصور کرده ام، و تو در
حق من، ھیچ خوبی نبوده است که نکرده باشی...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد