لحظه دیدار نزدیک است .....

دوستان عزیزم به قسمت معرفی کتاب توجه بفرمائید.

لحظه دیدار نزدیک است .....

دوستان عزیزم به قسمت معرفی کتاب توجه بفرمائید.

نامه بیست و ششم نادر ابراهیمی

عزیز من!
باز کنیم! جایی ھمیشگی، « انتخاب گریستن » چندی پیش برایت نوشتم که چه خوب است جای کوچکی برای
از امروز تا آخرین روز.
در چنین روزگاری اگر کاری باشد که آن را خیلی خوب و ماھرانه بدانیم، » و شنیدم که می گفتی  با لبخند  که
» . ھمان خوب گریستن است و بس
بود؛ و میان این دو » اراده به گریستن » بله، قبول. اما مقصود من، البته، نه گریستن زیر فشارھای جاری، بل
تفاوتی ست.
من با این سخن منظوم موافقم که می گوید:
کلامی که نتوانیش گفت راست
به غیظ فروخورده تبدیل کن!
اما موافق نیستم که ھمه چیز را چون نمی توانی بگویی ، آنقدر به غیظ فرو خورده تبدیل کنی که یک روز، باھمه ی حرف ھای نازدنی را به غیظ تبدیل مکن، ھمچنان که به بغض. بعض حرف ھایت را به اشک مبدل کن!
روشن است که چه می گویم؟ گریستن به جای گریستن، نه. گریستن به جای حرفی که نمی توانی به تمامی
اش بزنی، و در کمال ممکن.
ھمه ی آب ھا نباید در اعماق زمین جاری شوند، تا یک روز، شاید، مته ی چاھی به آنھا برسد، و فورانی و
طغیانی...کمی از آب ھا باید که چشمه کنند و چشمه شوند، و جریانی عینی و ملموس یابند.
تشنگی ما را، ھمیشه، آب ھایی که در اعماق جاری اند فرو نمی نشانند، و ھمه ی رھگذران را ، ھمیشه،
چنان بازوی بلند، دَلو کھنه ، و چرخ چاھی نیست که بتوانند به مدد آن، داغی بی پیرِ این کویر را تحمل پذیر
کنند.
اشک، خدای من، اشک...
بدون احساس کمترین خجالت، به پھنای صورت گریستن را دوست می دارم؛ اما نه به خاطر این یا آن مسأله ی
حقیر، نه به خاطر دئانت یک دوست، نه به خاطر معشوق گریز پای پُر ادا، و آن که ناگھان تنھایمان گذاشت و
رفت، و آن که اینک در خاک خفته است و یادش به خیر، و نه به خاطر خُبث طینت آنھا که گره ھای کور روح
صغیرشان را تنھا با دندان شکنجه دادن دیگران می خواھند باز کنند...
نه... اشک نه برای آنچه که بر تک تک ما در محدوده ی محقر زندگی فردی مان می گذرد؛ بلکه به خاطر مجموع
مشقاتی که انسان در زیر آفتاب کشیده است و ھمچنان می کشد؛ به خاطر ھمه ی انسان ھایی که اشک
می ریزند و یا دیگر ندارند که بریزند.
گریستن به خاطر دردھایی که نمی شناسی شان ، و درمان ھای دروغین.
به خاطر رنج ھای عظیم آن کس که ھرگز او را ندیده ای و نه خواھی دید.
به خاطر بچه ھای سراسر دنیا  که ما چنین جھانی را به ایشان تحویل می دھیم و می گذریم...
عزیز من !
اینک سخنی از سھراب به خاطرم می آید، در باب گریستن ، که شاید نقطه ی پایانی بر این نامه نیز به حساب
آید:
بی اشک، چشمان تو ناتمام است «
» ... و نمناکی جنگل نارساست
گلودردی خوفناک از پا درآیی  بی تأثیری بر زمان و زمانه ی خود.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد