لحظه دیدار نزدیک است .....

دوستان عزیزم به قسمت معرفی کتاب توجه بفرمائید.

لحظه دیدار نزدیک است .....

دوستان عزیزم به قسمت معرفی کتاب توجه بفرمائید.

خداوندا!!!!!!!!!!!!

خداوندا!
تقدیرم را زیبا بنویس.
کمک کن آنچه را تو زود می خواهی من دیر نخواهم،
و
آنچه را تو دیر می خواهی من زود نخواهم.

 

 

خواب تلخ

مرغ مهتاب
می خواند.ابری در اتاقم می گرید.گل های چشم پشیمانی می شکفد.در تابوت پنجره ام پیکر مشرق می لولد.مغرب جان می کند،
می میرد.گیاه نارنجی خورشید
در مرداب اتاقم می روید کم کم
بیدارم
نپنداریدم در خواب
سایه ی شاخه ای بشکسته
آهسته خوابم کرد.اکنون دارم می شنوم
آهنگ مرغ مهتاب
و گل های چشم پشیمانی را پرپر می کنم.

در باز شد
و او با فانوسش به درون وزید.زیبایی رها شده‌ ای بود
و من دیده به راهش بودم:رویای بی‌شکل زندگی‌ام بود.عطری در چشمم زمزمه کرد.رگ‌ هایم از تپش افتاد.همه ی رشته‌هایی که مرا به من نشان می‌داد
در شعله ی فانوسش سوخت:زمان در من نمی‌گذشت.شور برهنه‌ ای بودم.

او فانوسش را به فضا آویخت.مرا در روشن ‌ها می‌جست.تار و پود اتاقم را پیمود
و به من ره نیافت.نسیمی شعله ی فانوس را نوشید.

وزشی می‌گذشت
و من در طرحی جا می‌گرفتم،
در تاریکی ژرف اتاقم پیدا می‌شدم.پیدا ، برای که؟
او دیگر نبود.آیا با روح تاریک اتاق آمیخت؟
عطری در گرمی رگ ‌هایم جا به ‌جا می ‌شد.حس کردم با هستی گمشده‌اش مرا می نگرد
و من چه بیهوده مکان را می‌کاوم:آنی گم شده بود

 

نظرات 1 + ارسال نظر
تداعی پنج‌شنبه 29 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:04 ب.ظ http://daneshjofani.blogsky

سلام دوست عزیز وبلاگت خیلی قشنگ بود .
آن سوی دلتنگی ها خداییست که داشتنش جبران تمام نداشتن هاست.

سلام
ممنونم از نظرت.......

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد