عزیز من!
روزگاری ست که حتی جوان ھای عاشق نیز قدر مھتاب را نمی دانند. این ما ھستیم که در چنین روزگار
دشواری باید نگھبان اعتبار شفاف و پر شکوه ، کھکشان شیری، و شھاب ھای فرو ریزنده باشیم...
و شاید نگویی؛ چرا « ؟ در زمانه ای چنین ، چگونه می توان به گزمه رفتن در پرتو ماهِ پُر اندیشید »: شاید بگویی
که پاسخ این پرسش را بارھا و بارھا از من شنیده ای و باز خواھی شنید.
آنکه ھرگز نان به اندوه نخورد «
و شب را به زاری سپری نساخت
شما را ای نیروھای آسمانی
» ھرگز، ھرگز، نخواھد شناخت
گوته
اگر فرصتی پیش بیاید – که البته باید بیاید – و باز ھم شبی مثل آن شبھای عطر آگین رودبارک که سرشار
است از موسیقی ابدی و پر خروش سرداب رود ، در جاده ھای خلوت خاکی قدم بزنیم ، دست در دست ھم ،
دوش به دوش ھم، باز ھم به تو خواھم گفت: گوش کن ! گوش کن بانوی من! در آن ارتفاع، کسی ھست که ما
را صدا می زند...
و تو می گویی : این فقط موسیقی نامیرای افلاک است...
ما ھر گز کھنه نخواھیم شد.
سلام
امیدوارم موفق باشی
من همیشه در روز چند وبلاگ جدید رو پیدا می کنم و مطالبش رو می خونم و از وبلاگت خوشم اومد
من تو زمینه ارشد فراگیر پیام نور به دانشجو ها خدمات رایگان میدم
خیلی دوست دارم باهم تبادل لینک کنیم در صورت تمایل خبرم کن
به من سر بزن منتظرتم
http://www.hamisheonline.com