لحظه دیدار نزدیک است .....

دوستان عزیزم به قسمت معرفی کتاب توجه بفرمائید.

لحظه دیدار نزدیک است .....

دوستان عزیزم به قسمت معرفی کتاب توجه بفرمائید.

آلبرت انیشتین

زندگی مثل دوچرخه سواری می مونه ..واسه حفظ تعادلت همیشه باید در حرکت باشی

قوانین نیوتن

 قوانینی که پیش از مرگ نیوتون وقت نشد آنها را به جامعه اثبات کند

 قانون صف: اگر شما از یک صف به صف دیگری رفتید، سرعت صف قبلی بیشتر از صف فعلی خواهد شد.

قانون تلفن: اگر شما شماره ای را اشتباه گرفتید، آن شماره هیچگاه اشغال نخواهد بود.

قانون تعمیر: بعد از این که دستتان حسابی گریسی شد، بینی شما شروع به خارش خواهد کرد.

قانون کارگاه: اگر چیزی از دستتان افتاد، قطعاً به پرتترین گوشه ممکن خواهد خزید.

قانون معذوریت: اگر بهانه تان پیش رئیس برای دیر آمدن پنچر شدن ماشینتان باشد، روز بعد واقعاً به خاطر پنچر شدن ماشینتان، دیرتان خواهد شد

شکسپیر

عشق مثل آبه، می تونی تو دستات قایمش کنی ولی یه روز دستاتو باز می کنی می بینی همش چکیده بی اینکه بفهمی دستت پر ازخاطرست

نامه بیست و ششم نادر ابراهیمی

عزیز من!
باز کنیم! جایی ھمیشگی، « انتخاب گریستن » چندی پیش برایت نوشتم که چه خوب است جای کوچکی برای
از امروز تا آخرین روز.
در چنین روزگاری اگر کاری باشد که آن را خیلی خوب و ماھرانه بدانیم، » و شنیدم که می گفتی  با لبخند  که
» . ھمان خوب گریستن است و بس
بود؛ و میان این دو » اراده به گریستن » بله، قبول. اما مقصود من، البته، نه گریستن زیر فشارھای جاری، بل
تفاوتی ست.
من با این سخن منظوم موافقم که می گوید:
کلامی که نتوانیش گفت راست
به غیظ فروخورده تبدیل کن!
اما موافق نیستم که ھمه چیز را چون نمی توانی بگویی ، آنقدر به غیظ فرو خورده تبدیل کنی که یک روز، باھمه ی حرف ھای نازدنی را به غیظ تبدیل مکن، ھمچنان که به بغض. بعض حرف ھایت را به اشک مبدل کن!
روشن است که چه می گویم؟ گریستن به جای گریستن، نه. گریستن به جای حرفی که نمی توانی به تمامی
اش بزنی، و در کمال ممکن.
ھمه ی آب ھا نباید در اعماق زمین جاری شوند، تا یک روز، شاید، مته ی چاھی به آنھا برسد، و فورانی و
طغیانی...کمی از آب ھا باید که چشمه کنند و چشمه شوند، و جریانی عینی و ملموس یابند.
تشنگی ما را، ھمیشه، آب ھایی که در اعماق جاری اند فرو نمی نشانند، و ھمه ی رھگذران را ، ھمیشه،
چنان بازوی بلند، دَلو کھنه ، و چرخ چاھی نیست که بتوانند به مدد آن، داغی بی پیرِ این کویر را تحمل پذیر
کنند.
اشک، خدای من، اشک...
بدون احساس کمترین خجالت، به پھنای صورت گریستن را دوست می دارم؛ اما نه به خاطر این یا آن مسأله ی
حقیر، نه به خاطر دئانت یک دوست، نه به خاطر معشوق گریز پای پُر ادا، و آن که ناگھان تنھایمان گذاشت و
رفت، و آن که اینک در خاک خفته است و یادش به خیر، و نه به خاطر خُبث طینت آنھا که گره ھای کور روح
صغیرشان را تنھا با دندان شکنجه دادن دیگران می خواھند باز کنند...
نه... اشک نه برای آنچه که بر تک تک ما در محدوده ی محقر زندگی فردی مان می گذرد؛ بلکه به خاطر مجموع
مشقاتی که انسان در زیر آفتاب کشیده است و ھمچنان می کشد؛ به خاطر ھمه ی انسان ھایی که اشک
می ریزند و یا دیگر ندارند که بریزند.
گریستن به خاطر دردھایی که نمی شناسی شان ، و درمان ھای دروغین.
به خاطر رنج ھای عظیم آن کس که ھرگز او را ندیده ای و نه خواھی دید.
به خاطر بچه ھای سراسر دنیا  که ما چنین جھانی را به ایشان تحویل می دھیم و می گذریم...
عزیز من !
اینک سخنی از سھراب به خاطرم می آید، در باب گریستن ، که شاید نقطه ی پایانی بر این نامه نیز به حساب
آید:
بی اشک، چشمان تو ناتمام است «
» ... و نمناکی جنگل نارساست
گلودردی خوفناک از پا درآیی  بی تأثیری بر زمان و زمانه ی خود.

اگر کریستف کلمب ازدواج کرده بود......

اگر کریستوفر کلمبوس ازدواج کرده بود ممکن بود هیچگاه قاره امریکا را کشف نکند چون بجای برنامه ریزی و تمرکز در مورد یک چنین سفر ماجراجویانه ای باید وقتش را به جواب دادن به همسرش در مورد سوالات زیر می گذراند:



- کجا داری میری؟


- با کی داری می ری؟

 

- واسه چی می ری؟

 

- چطوری می ری؟

 

- کشف؟

 

-برای کشف چی می ری؟

 

- چرا فقط تو می ری؟

 

.

 

.

 

- تا تو برگردی من چیکار کنم؟!

 

- می تونم منم باهات بیام؟!

 

-راستشو بگو توی کشتی زن هم دارین؟

 

- بده لیستو ببینم!

 

- حالا کِی برمی گردی؟

 

- واسم چی میاری؟

 

.

 

.

 

- تو عمداً این برنامه رو بدون من ریختی? اینطور نیست؟!

 

- جواب منو بده؟

 

- منظورت از این نقشه چیه؟

 

- نکنه می خوای با کسی در بری؟

 

- چطور ازت خبر داشته باشم؟

 

- چه می دونم تا اونجا چه غلطی می کنی؟

 

- راستی گفتی توی کشتی زن هم دارین؟!

 

.

 

.

 

- من اصلا نمی فهمم این کشف درباره چیه؟

 

- مگه غیر از تو آدم پیدا نمی شه؟

 

- تو همیشه اینجوری رفتار می کنی!

 

- خودتو واسه خود شیرینی می ندازی جلو؟!

 

-  من هنوز نمی فهمم? مگه چیز دیگه ایی هم برای کشف کردن مونده!

 

-چرا قلب شکسته ی منو کشف نمی کنی؟

 

.

 

.

 

- اصلا من می خوام باهات بیام!

 

- فقط باید یه ماه صبر کنی تا مامانم اینا از مسافرت بیان!

 

- واسه چی؟؟ خوب دوست دارم اونا هم باهامون بیان!

 

- آخه مامانم اینا تا حالا جایی رو کشف نکردن!

 

- خفه خون بگیر!!!! تو به عنوان داماد وظیفته!

 

.

 

.

  - راستی گفتی تو کشتی زن هم دارین؟