لحظه دیدار نزدیک است .....

دوستان عزیزم به قسمت معرفی کتاب توجه بفرمائید.

لحظه دیدار نزدیک است .....

دوستان عزیزم به قسمت معرفی کتاب توجه بفرمائید.

کوروش کبیر

افراد موفق کارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلکه کارها را بگونه ای متفاوت انجام می دهند.

زن کامل

ملا نصر‌الدین با دوستی صحبت می‌کرد.
- `خوب ملا، هیچ وقت به فکر ازدواج افتاده‌ای؟`
ملا نصر‌الدین پاسخ داد: ` فکر کرده‌ام. جوان که بودم، تصمیم گرفتم زن کاملی پیدا کنم. از صحرا گذشتم و به دمشق رفتم و با زن پر حرارت و زیبایی آشنا شدم اما او از دنیا بی‌خبر بود. بعد به قاهره رفتم؛ آن جا هم با زنی آشنا شدم که معلومات زیادی درباره‌ی آسمان داشت، اما زیبا نبود. بعد به اصفهان رفتم و نزدیک بود با دختر زیبا با ایمان و تحصیل کرده‌ای ازدواج کنم.`
- `پس چرا با او ازدواج نکردی؟`
- `آه، رفیق! متاسفانه او هم دنبال مرد کاملی می‌گشت!`

نامه بیست و چهارم نادر ابراهیمی

عزیز من، ھمیشه عزیز من!
این زمان گرفتاری ھایمان خیلی زیاد است
، و روز به روز ھم  ظاھراً  زیادتر می شود. با این ھمه، اگر مخالفتی نداشته باشی، خوب است که جای
کوچکی ھم برای گریستن باز کنیم؛ این طور در گرفتاری ھایمان غرق نشویم، و از یاد نبریم که قلب انسان ،
بدون گریستن، می پوسد؛ و انسان، بدون گریه، سنگ می شود.
یک عاشقانه » ھیچ پیشنھاد خاصی برای آنکه برنامه منظمی جھت گریستن داشته باشیم  ھمانند آنچه که در
گفته ام  البته ندارم و نمی توانم داشته باشم؛ اما جداً معتقدم « مذھب کوچک من » و عیناً در » بسیار آرام
کنیم و ھمچون عزاداران راستین، خود را به گریستنی از ته دل « انتخاب گریستن » ، خیلی لازم است که گھگاه
واسپاریم.
آھسته آھسته ما ، « زندگی، مستقل از زندگان » من از آن می ترسم، بسیار می ترسم، که باور چیزی به نام
را به جنگ خشونتی پایان ناپذیر بیندازد و اسیر این اعتقادمان کند که بی رحمی، در ذات زندگی است؛ بی
رحمی ھست حتی اگر بی رحم وجود نداشته باشد.
این نکته بسیار خطرناک است، حتی خطرناک تر از خود کشی.
چقدر خوشحالم که می بینم خیلی ھا که ما کلام شان را دوست می داریم، درباره گریستن حرف ھایی زده اند
که به دل می نشیند.
گمان می کنم بالزاک در جایی گفته باشد: گریه کن دخترم، گریه کن! گریه دوای ھمه دردھای توست...
و آقای آندره ژید در جایی گفته باشد: ناتانائل! گریه ھرگز ھیچ دردی را درمان نبوده است...
زمانی برای گریستن، زمانی برای خندیدن، و زمانی » : و نویسنده ی گمنامی را می شناسم که گفته است
برای حالی میان گریه و خنده داشتن.
» عزیز من !ھرگز لحظه ھای گریستن را به خنده وا مسپار، که چھره ای مضحک و ترحم انگیز خواھی یافت
شنیده ام که ون گوگ، بی جھت می گریسته است. بی جھت! چه حرف ھا می زنند واقعاً ! انگار که اگر دلیل
گریستن انسانی را ندانیم، او، یقیناً بی دلیل گریسته است.
به یادت ھست .زمانی، در شھری، مردی را یافتیم که می گفت ھرگز در تمامی عمرش نگریسته است. تفاخر
و یا حرفی از این « نقصی ست طبیعی در مجاری اشک » : اندوه بار و شاید شرم آوری داشت. پزشکی گفت
که خیلی سخت تر از گریستن با چشم است، و گفت که برای او بیم مرگ « در دل می گرید » گونه؛ و گفت که زودرس می رود.
مردی که گریستن نمی دانست، این را می دانست که زود خواھد مرد.
شاید راست باشد. شنیده ام مستبدان و ستمگران بزرگ تاریخ، گریستن نمی دانسته اند.
بگذریم! این نامه چنان که باید عاشقانه نیست. رسمی و خشک است. انگار که نویسنده اش با گریه آشنا
نبوده است.
باری این نامه را دنبال خواھم کرد، به زبانی سرشار از گریستن...
و اینک، این جمله را در قلب خویش باز بگو:
انسان، بدون گریه، سنگ می شود

جک

زن از شوهرش می پرسه: عزیزم! تو زن خوشگل دوست داری یا زن با شعور؟

شوهرش می گه: هیچ کدوم عزیزم! من تورو دوست دارم

دکتر شریعتی

آدمیزاد هر چه انسان تر می شود، چشم به راه تر می شود.

این حقیقت زیبایی است که همیشه می درخشد