لحظه دیدار نزدیک است .....

دوستان عزیزم به قسمت معرفی کتاب توجه بفرمائید.

لحظه دیدار نزدیک است .....

دوستان عزیزم به قسمت معرفی کتاب توجه بفرمائید.

نامه بیست و هشتم نادر ابراهیمی

بانوی بسیار بزرگوار من!
عجب سال ھایی را می گذرانیم، عجب روزھا و عجب ثانیه ھایی را... و تو در چنین سال ھا و ثانیه ھا، چه
غریب سرشار از استقامتی و صبور و سرسخت؛ تو که بارھا گفته ام چون ساقه ی گل مینا ظریف و شکستنی
ھستی...
مرا نگاه کن بانوی من، که تنومندانه در آستانه ی از پا در آمدنم، و باز، در پیشگاه سال تازه از تو می خواھم که
به من قدرت آن را بدھی که با رذالت ھا کنار نیایم، و ذره ذره، رذالت ھای روح کوچک خویشتن را ھمچون چرکاب
یک تکه کھنه ی زمین شوی، با قلیاب کف نفس و تزکیه بشویم و دور بریزم...
اینک، عزیز من ! ببین که سال تازه را چگونه به تو تبریک می گویم؛ آنسان که سنگی با کوبیدن خویش بر تُنگ
بارفَتَنی.
اما چه کنم که بی تو فقیرم، و بی تو پا در رکابِ ھزار گونه تقصیرم؟
چه کنم؟
شادباش سال نو بر تو ، و در سایه ات بر ھمه ی ما.

دکتر علی شریعتی

هر لحظه حرفی در ما زاده می‏شود هر لحظه دردی سر بر می‏دارد و هر لحظه نیازی از اعماق مجهول روح پنهان و رنجور ما جوش می‏کند این ها بر سینه می‏ریزند و راه فراری نمی‏یابند مگر این قفس کوچک استخوانی گنجایش‏اش چه اندازه است؟

نصایح زرتشت به پسرش

آنچه را گذشته است فراموش کن و بدانچه نرسیده است رنج و اندوه مبر

قبل از جواب دادن فکر کن

هیچکس را تمسخر مکن

نه به راست و نه به دروغ قسم مخور

خود برای خود، زن انتخاب کن

به شرر و دشمنی کسی راضی مشو

تا حدی که می توانی، از مال خود داد و دهش نما

کسی را فریب مده تا دردمندنشوی

از هرکس و هرچیز مطمئن مباش

فرمان خوب ده تا بهره خوب یابی

بیگناه باش تا بیم نداشته باشی

سپاس دار باش تا لایق نیکی باشی

با مردم یگانه باش تا محرم و مشهور شوی

راستگو باش تا استقامت داشته باشی

متواضع باش تا دوست بسیار داشته باشی

دوست بسیار داشته باش تا معروف باشی

معروف باش تا زندگانی به نیکی گذرانی

دوستدار دین باش تا پاک و راست گردی

مطابق وجدان خود رفتار کن که بهشتی شوی

سخی و جوانمرد باش تا آسمانی باشی

روح خود را به خشم و کین آلوده مساز

هرگز ترشرو و بدخو مباش

در انجمن نزد مرد نادان منشین که تو را نادان ندانند

اگر خواهی از کسی دشنام نشنوی کسی را دشنام مده

دورو و سخن چین مباشانجمن نزدیک دروغگو منشین

چالاک باش تا هوشیار باشی

سحر خیز باش تا کار خود را به نیکی به انجام رسانی

اگرچه افسون مار خوب بدانی ولی دست به مار مزن تا تو را نگزد و نمیری

با هیچکس و هیچ آیینی پیمان شکنی مکن که به تو آسیب نرسد

مغرور و خودپسند مباش، زیرا انسان چون مشک پرباد است و اگر باد آن خالی شود چیزی باقی نمی ماند

دکتر علی شریعتی

من رقص دختران هندی را بیشتر از نماز پدر و مادرم دوست دارم. چون آنها از

روی عشق و علاقه می رقصند ولی پدر و مادرم از روی عادت نماز می خوانند .

 

نامه بیست و هفتم نادر ابراهیمی

بانو!
ھمسفر ھمیشه بیدار دلسوزی چون تو داشتن، موھبتی ست که ھر راه طولانی سوزان را به حدی حسرت
انگیز ، کوتاه می کند  و کوبیده و آبادی نشان.
اما عزیزمن! لااقل به خاطر سلامت این ھم اندیش ھمقدمی که من در تمامی سفرھایم ، تا لحظه ھای آخر، به
او محتاجم، و به راستی عصای دست تفکر من است، این طور نگرانِ خوب و بد ھر قدمی که بر می دارم نباش و
این طور خودت را با این فکر که نکند پیچیدگی ھا و دشواری ھای این راهِ ھزارتو مرا از آنچه ظرفیت شدنش را
داشته ام بسیار دور کرده باشد، مضطرب مکن.
من که می بینی تمام سعی خودم را ، شاگردانه، برای
یادگرفتن، اندیشیدن، و فھمیدن به کار می برم .طبیعی ست که بیش از آنچه ھستم، نمی توانم عرضه کنم، و
ھرگز نیز کم از آنچه بوده ام و می توانسته ام ، عرضه نکرده ام.
این را می دانی و بارھا شنیده ای که برای یک صعود دشوار  اورست یا دیواره ی علم کوه  گروھی بزرگ حرکت
می کند، تا گروھی کوچک برسد. گروه بزرگ تمام نیروی خود را به گروه کوچک می دھد، خود را وا می سپارد و
وقف می کند تا گروه کوچک ، لحظه ی رسیدن را احساس کند و این احساس را بالمناصفه تقسیم .در واقع به
آسانی ممکن است که ما جای ھر یک از افراد گروه کوچک را با ھر یک از افراد گروه بزرگ عوض کنیم بی آن که
از بخت صعود ، ذره ای بکاھیم؛ چرا که این نیروی گروه بزرگ است که گروه کوچک را به پیش می راند و به
احساس رسیدن می رساند...
حال، عزیز من! تو آن گروه بزرگی، من آن گروه بسیار کوچک.
اصل، اراده ی معطوف به قدرت است و تفکر و اعتقاد. دیگر نباید این ھمه مضطرب بود و دل ناگران.
گروه بزرگ من، درست نیست که با دلشوره ی دائمی اش مرا از استوار رفتن باز دارد یا در این مسیر سخت
گرفتار تردیدم کند.
عزیز من! 

تو گرچه تکیه گاه منی، اما خود، در تنھایی، ساقه ی باریک یک گل مینایی. مگذار حتی نسیم یک اضطراب، این
ساقه ی نازک را مختصری خم کند. شکستن تو ، در ھم شکستن من است.
جھان، جھان دغدغه ھاست. لااقل در باب منِ پنجاه ساله ی آب از سر گذرانده ، بی دغدغه باش!
ما چیزی را که با ایمان ساخته ایم با سودا خراب نخواھیم کرد.
به خصوص، بانوی من! ھرگز نگران این مباش که مبادا در حق من کاری می توانسته ای کرده باشیو نکرده ای،
ابداً.
ھمان قدر که پای توقع در میان است پای ظرفیت ھم باید در میان باشد.
عزیز من!
بگذار این طور بگویم تا مسأله، کاملاً و برای ھمیشه روشن شود:
اگر من چیزی نشده باشم، تو کوچک ترین گناھی نداری؛ چرا که ھمه ی زحمتت را برای آن که چیزی بشوم
کشیدی و من نشدم...
و اگر چیزی شده باشم  در خدمت انسان دردمند و انسانیت زخم خورده  ھر چه شده ام تویی و فقط تو؛ چرا
که باز ھم ھمه ی زحمت را برای چیزی شدنم ، فقط تو کشیده ای...
امروز، خجلت زده، تنھا چیزی که می توانم بگویم این است که من در حق تو بی حساب قصور کرده ام، و تو در
حق من، ھیچ خوبی نبوده است که نکرده باشی...