خوشبختی شکل ظاهری ایمان است ،تا ایمان و امید و سخت کوشی نباشد ،هیچ کاری را نمی توان انجام داد
انسان خوشبخت آن کسی است که حوادث را با تبسم و اندکی دقت بعلت وقوع آن تلقی وقبول نماید
عزیز من!
بیا کمی پیاده راه برویم!
دیگر من و تو، حتی اگر دست در دست ھم، و سخت عاشقانه، تمام شھر راھم بپیماییم کسی از ما قباله
نخواھد خواست و کسی پا به حریم حرمت مھرمندی ھایمان نخواھد گذاشت. این را بارھا به تو گفته ام و باز
ھم خواھم گفت. از چه می ترسی عزیز من؟ بیا کمی پیاده راه برویم !بیا کمی پیاده راه برویم!
این فرصتی ست برای به یادآوردن جمیع لحظه ھای گذشته با طعم و عطر و مزه ھای بسیار متنوع: لحظه ی
شفاف اوج محبت در یک غنچه ی فرو بسته ی میخک، لحظه ی کوتاه شک و حسد، لحظه ی تلخ و پر از گریه
ی مرگ یک خویش خوب، لحظه ی خریدن یک کلاه برای بچه ای در راه، لحظه ی تقدیم یک سکه ی طلا به تو و
دلتنگی عمیق تو از من، لحظه ی آخرین نگاه تو بر در و دیوار خانه ای که از آنجا رانده شده ایم، لحظه ی فریاد
شادمانه ی من که پله ھا را جھان می آیم تا به تو بگویم که در پنجاه و دو سالگی کاری تازه یافته ام، لحظه ی
خستگی بی حساب تو از رفتن به مدرسه و بازگشتن از مدرسه ای بسیار بسیار دور از خانه، گم شده در
لابلای دودھای نفس گیر جنوبی، لحظه ی ادراک متقابل و ھم جھت تو و من ، ھنگامی که کودکی می گرید،
روزنامه فروش تشنه ای فریاد می کشد، پیرمرد مستأصلی ، ناگزیر از وسط خیابانی می دود...لحظه ی
شکستن گلدان سفالی که ھر دو دوستش می داریم ، لحظه ی نمره نیاوردن یکی از شاگردانت که نزد تو عزیز
»... لحظه ی رنگینِ زنان چایچین » و محترم است...و
عزیز من!
بیا کمی پیاده راه برویم!
این، برای جوان ھا که خیلی چیزھا را فراموش کرده اند و خیلی چیزھا را در آستانه ی فراموشی قرار داده اند،
شاید عبرتی باشد...
شاید ذره ای از یک تجدید نظر جدی و وفادارانه باشد در متن پرغبار و تیره ی زندگی باطل شھری...
شاید تلنگری باشد به ظرفی که سرشار است و محتاج سرریز کردن...
شاید موجی باشد خاص، در حوضی مثل ھمه ی حوض ھای با آبِ راکدِ سبزِ ساکت، تا آن حوض را، دست کم
به یاد دریا بیندازد، و یا حسرت چیزی را در دلش زنده کند که نمی داند چیست شاید ماھی، یا که تصویر
درختی در آن، یا قایقی کوچک...
شاید، جمله ھای اول قصه ای نو باشد...
عزیز من!
بیا کمی پیاده راه برویم!
این حقیقت دارد که به راستی فیل از موش میترسد ؟
بخاطر بسپاریم که تنها راه تامین خوشبختی این نیست که متوقع حقشناسی از دیگران باشیم بلکه خوبیهائیکه به آنها می کنیم باید فقط بمنظور تامین مسرت باطن خودمان باشد