لحظه دیدار نزدیک است .....

دوستان عزیزم به قسمت معرفی کتاب توجه بفرمائید.

لحظه دیدار نزدیک است .....

دوستان عزیزم به قسمت معرفی کتاب توجه بفرمائید.

چارلی چاپلین

وقتی زندگی ۱۰۰ دلیل برای گریه کردن به تو نشان میده تو ۱۰۰۰ دلیل برای خندیدن به اون نشون بده

فرشته بیکار

روزی مردی خواب عجیبی دید دید که رفته پیش فرشته ها وبه کارهای اونا نگاه می کنه...

هنگام ورود دسته بزرگی ازفرشتگان را دید که سخت مشغول کارند وتندتند نامه هایی را که توسط

پیک هااززمین می رسند بازمی کنند وانهاراداخل جعبه هایی می گذارند مرد از فرشته پرسید :شماچه می کنید؟

فرشته در حالی که داشت نامه ای راباز میکرد گفت:اینجابخش دریافت است ومادعاها وتقاضاهای مردم ازخداوندراتحویل می گیریم.

مردکمی جلوتر رفت بازدسته بزرگی ازفرشتگان را دید که کاغذهایی راداخل پاکت می کنند وانهارا توسط پیک هایی به زمین می فرستند/مردپرسید شماچه می کنید؟

یکی از فرشتگان با عجله گفت :این جا بخش ارسال است وما الطافورحمت های خداوندرا برای بندگان به زمین می فرستیم مردکمی جلوتر رفت ویک فرشته را دید که بیکار نشسته /مردباتعجب ازفرشته پرسید شمااینجاچه می کنید وچرابی کارید؟فرشته جواب داد:اینجا بخش تصدیق جواب است مردمی که دعاهایشان مستجاب شده باید جواب بفرستند ولی فقط عده کمی جواب می دهند .

مرد از فرشته پرسید :مردم چه گونه می توانند جواب بفرستند؟فرشته پاسخ داد :بسیار ساده فقط کافی است بگویند:::::

                                خدا یا شکر

اسب

پادشاه پیری در هندوستان ، دستور داد مردی را به دار بیاویزند.
همین که دادگاه تمام شد ، مرد محکوم گفت :
" اعلی حضرتا ، شما مردی خردمندید و کنجکاوید تا بدانید رعایاتان چه می کنند.
به دانشمندان، خردمندان ، مارگیران ، و مرتاضان احترام می گذارید.
بسیار خوب ، وقتی بچه بودم ، پدربزرگم به من یاد داد که چگونه اسب سفیدی را به پرواز درآورم!
در این کشور هیچ کس نیست که این کار را بلد باشد ، باید مرا زنده نگه دارید"
پادشاه بی درنگ دستور داد اسب سفیدی بیاورند.
مرد محکوم گفت :

باید دو سال در کنار این جانور بمانم. "
پادشاه گفت : دو سال به تو وقت می دهم . اما
اگر بعد از این دو سال ، اسب پرواز نکند ، تو را به دار می آویزم. "
مرد با اسب از قصر بیرون رفت و خوشحال بود که سرش هنوز روی تنش است .
وقتی به خانه رسید ، دید که خانواده اش سیاه پوشیده اند.
همه جیغ زدند : دیوانه شده ای ؟
از کی تا حالا در این خانه کسی بلد بوده که اسب را به پرواز دربیاورد؟
پاسخ داد : نگران نباشید .
اول اینکه هیچ کس تا حالا سعی نکرده به اسبی یاد بدهد که پرواز کند ، یک وقت دیدید که یاد گرفت!
دوم این که پادشاه خیلی پیر است و شاید در این دو سال بمیرد.
سوم اینکه شاید این حیوان بمیرد و بتوانم دو سال دیگر وقت بگیرم تا به اسب دیگری پرواز یاد بدهم!
حالا فرض کنید انقلاب و شورش بشود ، حکومت پادشاه سرنگون بشود و یا جنگ بشود .
و آخر اینکه اگر هیچ اتفاقی هم نیفتد ، دو سال دیگر زندگی کرده ام
و می توانم در این مدت هر کاری که دلم می خواهد بکنم .
فکر می کنید همین کم است

نامه نوزدهم نادر ابراهیمی

به راستی چه درمانده اند آنھا که چشم تنگ شان را به پنجره ھای روشن و آفتابگیر کلبه ھای کوچک دیگران
دوخته اند...
و چقدر خوب است ، چقدر خوب است که ما - تو ومن - ھرگز خوشبختی را در خانه ی ھمسایه جستجو نکرده
ایم.
این حقیقتاً اسباب رضایت خاطر و سربلندی ماست که بچه ھایمان ھرگز ندیده و نشنیده ان که ما ارفاه دیگران ، شادی ھای دیگران، داشتن ھای دیگران، سفره ھای دیگران، و حتی سلامت دیگران، به حسرت سخن گفته
باشیم. و من، ھرگز، حتی یک نفس شک نکرده ام که تنھا بی نیازی روح بلند پرواز تو این سرافرازی و آسودگی
بزرگ را به خانه ی ما آورده است...
تو با نگاھی پر شوکت و رفیع - ھمچون آسمان سخی - از ارتفاعی دست نیافتنی ، به ھمه ی ما آموختی که
می توان از کمترین شادی متعلق به دیگران ، بسیار شاد شد - بدون توقع تصرف آن شادی یا سھم خواھی از
آن.
من گفته ام، و تو در عمل نشان داده ای:
خوشبختی را نمی توان وام گرفت.
خوشبختی را نمی توان برای لحظه ای نیز به عاریت خواست.
خوشبختی را نمی توان دزدید
نمی توان خرید
نمی توان تکدی کرد...
بر سر سفره ی خوشبختی دیگران، ھمچو یک مھمان ناخوانده، حریصانه و شکم پرورانه نمی توان نشست، و
لقمه ای نمی توان برداشت که گلوگیر نباشد و گرسنگی را مضاعف نکند.
پرنده ی سعادت دیگران را نمی توان به دام انداخت، به خانه ی خویش آورد، و در قفسی محبوس کرد - به امید
باطلی، به خیال خامی.
خوشبختی ، گمان می کنم، تنھا چیزی ست در جھان که فقط با دست ھای طاھر کسی که به راستی خواھان
آن است ساخته می شود، و از پی اندیشیدنی طاھرانه.
البته ما می دانیم که ھمه گفت و گو ھایمان در باب خوشبختی، صرفاً مربوط به خوشبختی در واحدی بسیار
کوچک است نه خوشبختی اجتماعی ، ملی ، تاریخی و بشری...
برای رسیدن به آنگونه خوشبختی - که آرمان نھایی انسان است - نیرو، امید، اقدام و اراده ی مستقل فردی راه
به جایی نمی برد و در ھیچ نامه ای ھم، حتی اگر طوماری بلند باشد، نمی توان درباره ی آن سخن به درستی
گفت.
عزیز من!
خوشبختی امروز ما ، تنھا به درد آن می خورد که در راه خوشبخت سازی دیگران به کار گرفته شود. شرط بقای
سعادت ما این است، و ھمین نیز علت سعادت ماست.
یک روز از من پرسیدی:
و یادت ھست که من، در جا، جوابی نیافتم که بدھم. « ؟ کی علت و معلول، کاملاً یکی می شود «
بسیار خوب!
پاسخت را اینک یافته ام...

آدرین گراندی

بگذار هر روز
رویایی باشد در دست
بگذار هر روز عشقی باشد در دل
بگذار هر روز دلیلی باشد برای زندگی