لحظه دیدار نزدیک است .....

دوستان عزیزم به قسمت معرفی کتاب توجه بفرمائید.

لحظه دیدار نزدیک است .....

دوستان عزیزم به قسمت معرفی کتاب توجه بفرمائید.

اهورامزدا

سنگی که طاقت ضربه های تیشه را ندارد تندیس نخواهد شد اززخم تیشه خسته نشو که وجودت شایسته تندیس است .

من از معراج آسمان می آییم

همه ی طبقات آسمان را گشته ام ، در دل ستاره باران نیمه شبهای روشن و مهربان تابستان ، بر جاده کهکشان تاخته ام ، صحرای ابدیت را درنوردیده ام ، بال در بال فرشتگان ، در فضای پاک ملکوت شنا کرده ام ، با خدایان ،ایزدان با همه ی الهه های زیبای آسمان ، با همه ارواح جاویدی که در نیروانای روشن و بی وزش آرام یافته اند آشنا بوده ام .از هر جا ، از هر یک یادی ، یادگاری ، برایت آورده ام . از سیمای هر کدام زیباترین خط را ربوده ام ، از اندام هر یک نازنین طرح را گرفته ام ، از هر گلی ، افقی ، دریایی ، آسمانی ، چشم اندازی ، رنگی دزدیده ام ، و ، با دست و دامنی پر از خطها و رنگها و طرح های آن سوی این آسمان زمینی ، از معراج نیمه شبان تنهایی ، به دامان مهربان تو – ای دامن حریر مهتاب شبهای زندگی سیاه من – فرود آمده ام ، نشسته ام تا آن ودیعه ها که از آسمانها آورده ام در دامن تو ریزم .
                                 برگرفته از کتاب هبوط در کویر

ژان ژاک روسو

آسایش زمان نمی شناسد، هر وقت خسته شدی بیاسای.

دیکنز

هرقدرمی توانی شاد زندگی کن وهرگز فکر بیهوده به مغزراه مده چون سلامتیت به خطر می افتد

فروغ فرخزاد

تو را می خواهم و دانم که هرگز
به کام دل در آغوشت نگیرم
تویی آن آسمان صاف و روشن
من این کنج قفس مرغی اسیرم
ز پشت میله های سرد تیره
نگاه حسرتم حیران به رویت
در این فکرم که دستی پیش اید
و من ناگه گشایم پر به سویت
در این فکرم که در یک لحظه غفلت
از این زندان خاموش پر بگیرم
به چشم مرد زندانبان بخندم
کنارت زندگی از سر بگیرم
در این فکرم من و دانم که هرگز
مرا یارای رفتن زین قفس نیست
اگر هم مرد زندانبان بخواهد
دگر از بهر پروازم نفس نیست
ز پشت میله ها هر صبح روشن
نگاه کودکی خندد به رویم
چو من سر می کنم آواز شادی
لبش با بوسه می آید به سویم
اگر ای آسمان خواهم که یک روز
از این زندان خامش پر بگیرم
به چشم کودک گریان چه گویم
ز من بگذر که من مرغی اسیرم
من آن شمعم که با سوز دل خویش
فروزان می کنم ویرانه ای را
اگر خواهم که خاموشی گزینم
پریشان می کنم کاشانه ای را