عزیز من!
فردا، یک بار دیگر، سالروز ازدواج ماست، و من که اینجا نشسته ام و صبورانه خط می نویسم ھنوز ھیچ
پیشکشی کوچکی برای تو تدارک ندیده ام؛ اما این تنھا مسأله ای ست که ھرگز، به راستی ھرگز مرا نگران
نکرده است، و نیز، نخواھد کرد. نگران، نه؛ اما غمگین، البته چرا.
این، در عصر نفرت انگیز شی ئی شدنِ محبت و عشق، معجزه ای ست که ما - من و تو - خوشبختی مان را ،
نه تنھا بر پایه ی پول، بل حتی در رابطه ی با آن نساخته ایم ؛ که اگر چنین کرده بودیم ، چندین و چند بار،
تاکنون، می بایست شاھد ویران شدن شرم آور این بنا بوده باشیم...
و چقدر تأسف انگیز است ویران شدن چیزی که خوب بودنش را مؤمنیم.
و کیست در میان ما که نداند این معجزه ی حذف پول به عنوان حلال مشکلات، تنھا به ھمت والا، گذشت بی
نھایت، بلند نظری و منش بزرگوارانه ی تو ممکن گشته است؟