عزیز من!
باور کن که ھیچ چیز به قدر صدای خنده ی آرام و شادمانه ی تو، بر قدرت کارکردن و سرسختانه کار کردن من
نمی افزاید، و ھیچ چیز ھمچون افسردگی و در خود فروریختگی تو مرا تحلیل نمی برد، ضعیف نمی کند، و از پا
نمی اندازد.
من است که می خواھد به قیمت نشاط « من » البته من بسیار خجلت زده خواھم شد اگر تصور کنی که این
صنعتی و کاذب تو، بر قدرت کار خود بیفزاید، و مردسالارانه - ھمچون بسیاری از مردان بیمار خودپرستی ھا -
حتی شادی تو را به خاطر خویش بخواھد .نه... ھرگز چنین تصوری نخواھی داشت. راھی که تا اینجا ، در کنار
ھم، آمده ایم، خیلی چیزھا را یقیناً بر من و تو معلوم کرده است. اما این نیز، ناگزیر، معلوم است که برای تو -
مثل من - انگیزه ای جدی تر و قوی تر از کاری که می کنم - نوشتن و باز ھم نوشتن - وجود ندارد ، و دعوت از تو
در راه رد غم، با چنین مستمسکی ، البته دعوتی ست موجه؛ مگر آنکه تو این انگیزه را نپذیری...
پس باز می گویم: این بزرگترین و پردوام ترین خواھش من از توست: مگذار غم، سراسر سرزمین روحت را به
تصرف خویش در آورد و جای کوچکی برای من مگذارد. من به شادی محتاجم، و به شادی تو، بی شک بیش از
شادمانی خودم. حتی اگر این سخن قدری طعم تلخ خودخواھی دارد، این مقدار تلخی را ، در چنین زمانه ای
ببخش - بانوی من، بانوی بخشنده ی من!
به خدایم قسم که می دانم چه دلایل استواری برای افسرده بودن وجود دارد؛ اما این را نیز به خدایم قسم می
دانم که زندگی، در روزگار ما، در افتادنی ست خیره سرانه و لجوجانه با دلایل استواری که غم در رکاب خود دارد.
غم بسیار مدلّل، دشمن تا بن دندان مسلح ماست.
اگر به خاطر تزکیه ی روح ، قدری غمگین باید بود - که البته باید بود - ضرورت است که چنین غمی ، انتخاب
شده باشد نه تحمیل شده.
غصه منطق خود را دارد. نه؟ علیه منطق غصه حتی اگر منطقی ترین منطق ھاست، آستین ھایت را بالا بزن!
غم، محصول نوع روابطی ست که در جامعه ی شھری ما و در جھان ما وجود دارد. نه؟ علیه محصول، علیه
طبیعت، و علیه ھر چیز که غم را سلطه گرانه و مستبدانه به پیش می راند، بر پا باش!
زمانی که اندوه به عنوان یک مھاجم بدقصد سخت جان می آید نه یک شاعر تلطیف کننده ی روان، حق است
که چنین مھاجمی را به رگبار خنده ببندی...
عزیز من !
قایق کوچک دل به دست دریای پھناور اندوه مسپار! لااقل بادبانی بر افراز! پارویی بزن، و بر خلاف جھت باد،
تقلایی کن!
سخت ترین توفان، مھمان دریاست نه صاحبخانه ی آن.
توفان را بگذران
و بدان که تن سپاری تو به افسردگی ، به زیان بچه ھای ماست
و به زیان ھمه ی بچه ھای دنیا.
آخر آنھا شادی صادقانه را باید ببینند تا بشناسند...