لحظه دیدار نزدیک است .....

دوستان عزیزم به قسمت معرفی کتاب توجه بفرمائید.

لحظه دیدار نزدیک است .....

دوستان عزیزم به قسمت معرفی کتاب توجه بفرمائید.

نامه دوازدهم نادر ابراهیمی

بانوی بزرگوار من!
چرا قضاوتھای دیگران در باب رفتار، کردار، و گفتار ما، تو را تا این حد مضطرب و افسرده می کند؟
چرا دائماً نگرانی که مبادا از ما عملی سر بزند که داوری منفی دیگران را از پی بیاورد؟
که گھگاه این قدر تو را آسیمه سر و دلگیر می کنند ، چه کسانی ھستند؟ « دیگران » راستی این
آیا ایشان را به درستی می شناسی و به دادخواھی و سلامت روح ایشان ، ایمان داری؟
تو، عیب این است، که از دشنام کسانی می ترسی که نان از قِبَل تھدید و باج خواھی و ھرزه دھانی خویش
می خورند - و سیه روزگارانند، به ناگزیر...
عجیب است که تو دلت می خواھد نه فقط روشنفکران و مردم عادی، بل شبه روشنفکران و شبه آدمھا نیز ما و
زندگی ما را تحسین کنند و بر آن ھیچ زخم و ضربه ای نزنند...
تو دلت می خواھد که حتی مخالفان راه و نگاه و اندیشه و آرمان ما نیز ما را خالصانه بستایند و دوست بدارند...
این ممکن نیست، نیست، نیست عزیز من؛ این - ممکن - نیست. در شرایطی که امکان وصول به قضاوتی
عادلانه برای ھمه کس وجود ندارد ، این مطلقاً مھم نیست که دیگران ما را چگونه قضاوت می کنند؛ بلکه مھم
این است که ما ، در خلوتی سرشار از صداقت، و در نھایت قلب مان، خویشتن را چگونه داوری می کنیم...
عزیز من!
بیا به جای آنکه یک خبر کوتاه در یک روزنامه ی امروز ھست و فردا نیست، این گونه بر آشفته ات کند، بیمناک و
بر آشفته از آن باش که ما، نزد خویشتن خویش، از عملی، حرفی، و حرکتی، مختصری خجل باشیم. این را
پیش از ما بسیار گفته اند ، باور کن:
ھر کس که کاری می کند، ھر قدر ھم کوچک، در معرض خشم کسانی ست که کاری نمی کنند.
ھر کس که چیزی را می سازد - حتی لانه ی فرو ریخته ی یک جفت قمری را - منفور ھمه ی کسانی ست که
اھل ساختن نیستند.
و ھر کس که چیزی را تغییر می دھد - فقط به قدر جابه جا کردن یک گلدان، که گیاه درون آن، ممکن است در
سایه بپوسد و بمیرد - باید در انتظار سنگباران ھمه ی کسانی باشد که عاشق توقف اند و ایستایی و سکون.
...و بیش از اینھا، انسان، حتی اگر حضور داشته باشد، و بر این حضور ، مصرّ باشد، ناگزیر، تیر تنگ نظری ھای
کسانی که عدم حضور خود را احساس می کنند، و تربیت، ایشان را اسیر رذالت ساخته، به او می خورد...
از قدیم گفته اند ، و خوب ھم، که: عظیم ترین دروازه ھای اَبر شھر ھای جھان را می توان بست ؛ اما دھان
حقیر آن موجودی را که نتوانسته نیروھایش را در راستای تولید مفید یا در خدمت به ملت، میھن، فرھنگ،
جامعه، و آرمان به کار گیرد، حتی برای لحظه ای نمی توان بست.
آیا می دانی با ساز ھمگان رقصیدن، و آنگونه پای کوبیدن و گل افشاندن که ھمگان را خوش آید و تحسین
ھمگان را بر انگیزد، از ما چه خواھد ساخت؟ عمیقاً یک دلقک؛ یک دلقک درباری دردمند دل آزرده، که بر دار رفتار
خویشتن آونگ است - تا آخرین لحظه ھای حیات.
عزیز من!
یادت باشد، اضطراب تو، ھمه ی چیزی ست که تنگ نظران ، آرزومند آنند. آنھا چیزی جز این نمی خواھند که
ظل کینه و نفرت شان بر دیوار کوتاه کلبه ی روشن ما بیفتد و رنگ ھمه چیز را مختصری کدر کند.
رھایشان کن عزیز من، به خدا بسپارشان، و به طبیعت...
تو خوب می دانی که اضطراب و دل نگرانی ات چگونه لرزشی به زانوان من می اندازد، و چگونه مرا از درافتادن با
ھر آنچه که من و تو ، ھر دو نادرستش می دانیم ، باز می دارد.
بانوی من!
دمی به یاد آن دلاوران خط شکنی باش که در برابر خود، رو در روی خود، فقط چند قدم جلوتر ، بدکینه ترین
دشمنان را دارند. آیا آنھا حق است که از قضاوت دشمنان خود بترسند؟ 

 بگو:ما تا زمانی که می کوشیم خود را خالصانه و عادلانه قضاوت کنیم، از قضاوت دیگران نخواھیم ترسید و نخواهیم رنجید

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد