بانوی بزرگوار من!
چرا قضاوتھای دیگران در باب رفتار، کردار، و گفتار ما، تو را تا این حد مضطرب و افسرده می کند؟
چرا دائماً نگرانی که مبادا از ما عملی سر بزند که داوری منفی دیگران را از پی بیاورد؟
که گھگاه این قدر تو را آسیمه سر و دلگیر می کنند ، چه کسانی ھستند؟ « دیگران » راستی این
آیا ایشان را به درستی می شناسی و به دادخواھی و سلامت روح ایشان ، ایمان داری؟
تو، عیب این است، که از دشنام کسانی می ترسی که نان از قِبَل تھدید و باج خواھی و ھرزه دھانی خویش
می خورند - و سیه روزگارانند، به ناگزیر...
عجیب است که تو دلت می خواھد نه فقط روشنفکران و مردم عادی، بل شبه روشنفکران و شبه آدمھا نیز ما و
زندگی ما را تحسین کنند و بر آن ھیچ زخم و ضربه ای نزنند...
تو دلت می خواھد که حتی مخالفان راه و نگاه و اندیشه و آرمان ما نیز ما را خالصانه بستایند و دوست بدارند...
این ممکن نیست، نیست، نیست عزیز من؛ این - ممکن - نیست. در شرایطی که امکان وصول به قضاوتی
عادلانه برای ھمه کس وجود ندارد ، این مطلقاً مھم نیست که دیگران ما را چگونه قضاوت می کنند؛ بلکه مھم
این است که ما ، در خلوتی سرشار از صداقت، و در نھایت قلب مان، خویشتن را چگونه داوری می کنیم...
عزیز من!
بیا به جای آنکه یک خبر کوتاه در یک روزنامه ی امروز ھست و فردا نیست، این گونه بر آشفته ات کند، بیمناک و
بر آشفته از آن باش که ما، نزد خویشتن خویش، از عملی، حرفی، و حرکتی، مختصری خجل باشیم. این را
پیش از ما بسیار گفته اند ، باور کن:
ھر کس که کاری می کند، ھر قدر ھم کوچک، در معرض خشم کسانی ست که کاری نمی کنند.
ھر کس که چیزی را می سازد - حتی لانه ی فرو ریخته ی یک جفت قمری را - منفور ھمه ی کسانی ست که
اھل ساختن نیستند.
و ھر کس که چیزی را تغییر می دھد - فقط به قدر جابه جا کردن یک گلدان، که گیاه درون آن، ممکن است در
سایه بپوسد و بمیرد - باید در انتظار سنگباران ھمه ی کسانی باشد که عاشق توقف اند و ایستایی و سکون.
...و بیش از اینھا، انسان، حتی اگر حضور داشته باشد، و بر این حضور ، مصرّ باشد، ناگزیر، تیر تنگ نظری ھای
کسانی که عدم حضور خود را احساس می کنند، و تربیت، ایشان را اسیر رذالت ساخته، به او می خورد...
از قدیم گفته اند ، و خوب ھم، که: عظیم ترین دروازه ھای اَبر شھر ھای جھان را می توان بست ؛ اما دھان
حقیر آن موجودی را که نتوانسته نیروھایش را در راستای تولید مفید یا در خدمت به ملت، میھن، فرھنگ،
جامعه، و آرمان به کار گیرد، حتی برای لحظه ای نمی توان بست.
آیا می دانی با ساز ھمگان رقصیدن، و آنگونه پای کوبیدن و گل افشاندن که ھمگان را خوش آید و تحسین
ھمگان را بر انگیزد، از ما چه خواھد ساخت؟ عمیقاً یک دلقک؛ یک دلقک درباری دردمند دل آزرده، که بر دار رفتار
خویشتن آونگ است - تا آخرین لحظه ھای حیات.
عزیز من!
یادت باشد، اضطراب تو، ھمه ی چیزی ست که تنگ نظران ، آرزومند آنند. آنھا چیزی جز این نمی خواھند که
ظل کینه و نفرت شان بر دیوار کوتاه کلبه ی روشن ما بیفتد و رنگ ھمه چیز را مختصری کدر کند.
رھایشان کن عزیز من، به خدا بسپارشان، و به طبیعت...
تو خوب می دانی که اضطراب و دل نگرانی ات چگونه لرزشی به زانوان من می اندازد، و چگونه مرا از درافتادن با
ھر آنچه که من و تو ، ھر دو نادرستش می دانیم ، باز می دارد.
بانوی من!
دمی به یاد آن دلاوران خط شکنی باش که در برابر خود، رو در روی خود، فقط چند قدم جلوتر ، بدکینه ترین
دشمنان را دارند. آیا آنھا حق است که از قضاوت دشمنان خود بترسند؟
بگو:ما تا زمانی که می کوشیم خود را خالصانه و عادلانه قضاوت کنیم، از قضاوت دیگران نخواھیم ترسید و نخواهیم رنجید