عزیز من!
دیروز به دلیلی چه بسا برحق، از من رنجیده بودی. دیشب که در باب فروش چیزی برای دادن اجاره ی خانه، با
مھرمندی آغاز سخن کردی، ناگھان دلم دریچه ای گشوده شد و شادی بی حسابی به قلبم ریخت؛ چرا که
دیدم، ما، رنجیدگی ھای حاصل از روزگار را ، چون موج ھای غران بی تاب، چه خوب از سر می گذرانیم و باز بالا
می پریم و بالاتر، و فریاد می کشیم:
الا ای موج ذیگر! بیا بیتاب بگذر!
...
راستش ، من گاھی فکر می کنم این کاری عظیم و بسیار عظیم بوده است که ما، در طول بیست سال زندگی
مشترک سرشار از دشواری و ناھمواری، ھرگز به ھیچ صورت و بھانه، آشکار و پنھان، ھیچگونه قھری نداشته
ایم؛ اما بعد می بینم که سالیان سال است این کار، جمیع دشواری ھای خود را از دست داده است و به
طبیعتی بسیار ساده تبدیل شده - چنان که امروز ، حتی تصور چنین حادثه ی مضحکی نیز، تا حد زیادی می
تواند خجالت آور باشد.
من گمان می کنم ھمه ی صعوبت و سنگینی مسأله ، بستگی به پیمان ھای صمیمانه ی روزھای اول و
نگھداشت آن پیمانھا در ھمان یکی دو سال نخستین داشته باشد.
وقتی حریمی ساختیم، به ضرورت و مدلّل ، و آن را پذیرفتیم، شکستن این حریم، بسیار دشوارتر از پاس داشتن
و بر پا نگه داشتن آن است. ویران کردن یک دیوار سنگی استوار، مسلما
مشکل تر از باقی گذاشتن آن است.
سخن می گویند و ناتوانی در برابر این لحظه ھا. « لحظه ھای فورانی خشم » دیده ام زنان و مردانی را که از
من، چنین چیزی را ، در حد شکستن حریم حرمت یک زندگی، باور نمی کنم، و ھرگز نخواھم کرد.
خشم! آری؛ اما آیا تو می پذیری که من، به ھنگام خشم، ناگھان، به یکگی از زبانھایی که نمی دانم و مطلقا نشنیده ام، سخن بگویم؟
خشم آنی نیز در محدوده ی ممکنات حرکت می کند - و به ھمین دلیل است که من، ھمیشه گفته ام :ما، قھر
را، در زندگی کوچک خود، به ناممکن تبدیل کرده ایم؛ به زبانی که یاد نگرفتیم تا بتوانیم به کار ببریم.
قھر زبانِ استیصال است.
قھر، پرتاب کدورتھاست به ورطه ی سکوت موقت؛ و این کاری ست که به کدورت، ضخامتی آزاردھنده می دھد.
قھر، دو قفله کردن دری ست که به اجبار، زمانی بعد، باید گشوده شود، و ھر چه تعداد قفل ھا بیشتر باشد و
چفت و بست ھا محکمتر، در، ناگزیر، با خشونت بیشتر گشوده خواھد شد.
و راستی که چه خاصیت؟
من و تو، شاید از ھمان آغاز دانستیم که سخن گفتن مداوم - و حتی دردمندانه - در باب یک مشکل، کاری است
به مراتب انسانی تر از سکوت درباره ی آن.
به یادت ھست که زمانی، زنیف در مقابل استدلال ھای من و تو می گفت: قھر، برای من ، شکستن حرمت
زندگی مشترک نیست؛ بلکه، برعکس، بند زدن حرمتی ست که به وسیله ی زبان سرشار از بی رحمی و بی
حرمتی شوھرم شکسته می شود یا ترک بر می دارد.
این حرف، قبول کنیم که در مواردی می تواند درست باشد.
زبان، بسیار پیش می آید که به یک زندگی خوب، خیانت کند و بی شمار ھم کرده است.
اما آیا قھر، تاکنون توانسته ریشه ھای این خیانت را بسوزاند و خاکستر کند؟نه... به اعتقاد من، آن کس که
ھمسر خود را مورد تھاجم و بی حرمتی قرار می دھد، در لحظه ھای دردناک ھجوم، انسانی ست ذلیل و
ضعیف و زبون. در این حال ، آنچه مجاز نیست سکوت است و گذشتن، و آنچه حق است، آرام آرام، به پای میز
گفت وگوی عاقلانه و عاطفی کشاندن مھاجم است، و شرمنده کردن او و نجات دادنش از چنگ بیماری عمیق و
کھنه ی بدزبانی - که مرده ریگ محیط کودکی و نوجوانی اوست.
من و تو ، می دانم که ھرگز به آن لحظه ی غم انگیز نخواھیم رسید، که قھر، به عنوان یک راه حل، پا به کوچه
ی خلوت زندگی مان بگذارد و با عربده ی سکوت ، گوش روحمان را بیازارد...
نه... انکار نمی توان کردکه این واقعا سعادتی ست که ما ھیچگاه، در طول تمامی سالھای زندگی مشترکمان ،
نیاز به استفاده از حربه ی درماندگان را احساس نکرده ایم؛ و یا با پیمانی پایدار ، این نیاز کاذب را به نابودی
کشانده ایم...