اگر میخواهید دشمنان خود را تنبیه کنید
به دوستان خود محبت کنید .
اگر میخواهید دشمنان خود را تنبیه کنید
به دوستان خود محبت کنید .
ای عزیز!
راست می گویم.
من ھرگز یک قدم جلوتر از آنجا که ھستم را ندیده ام.
قلمم را دیده ام چنان که گویی بخشی از دست راست من است؛ و کاغذ را.
من ھرگز یک قدم جلوتر از آنجا که ھستم را ندیده ام.
را دیده ام -که اسیر زندان بزرگ نوشتن بوده است،ھمیشه ی خدا، که زندان را پذیرفته، باور « من « من اینجا
کرده، اصل بودن پنداشته، به آن معتاد شده، و به تنھا پنجره اش که بسیار بالاست دل خوش کرده...
و آن پنجره تویی ای عزیز!
آن پنجره ، آن در، آن میله ھا، و جمیع صداھایی که از دور دستھا می آیند تا لحظه ای، پروانه وش، بر بوته ی
ذھن من بنشینند، تویی...
این ، می دانم که مدح مطلوبی نیست
اما عین حقیقت است که تو مھربان ترین زندانبان تاریخی.
و آنقدر که تو گرفتار زندانی خویشتنی
این زندانی، اسیر تو نیست-
که ای کاش بود
در خدمت تو، مرید تو، بنده ی تو...
و این ھمه در بند نوشتن نبود.
اما چه می توان کرد؟
تو تیماردار مردی ھستی که ھرگز نتوانست از خویشتن،بیرون بیاید
و این، برای خوب ترین و صبور ترین زن جھان نیز آسان نیست.
می دانم.
اینک این نامه ھا
شاید باعث شود که در ھوای تو قدمی بزنم
در حضور تو زانو بزنم
سر در برابرت فرود آورم
و بگویم: ھر چه ھستی ھمانی که می بایست باشی،و بیش از آنی،و بسیار بیش از آن.به لیاقت تقسیم
نکردند؛ و الا سھم من،در این میان،با این قلم،و محو نوشتن بودن،سھم بسیار ناچیزی بود: شاید بھترین قلم
دنیا،اما نه بھترین ھمسر دنیا...
گذشت زمان بر آن ها که منتظر می مانند بسیار کند،
بر آن ها که می هراسند بسیار تند،
بر آن ها که زانوی غم در بغل می گیرند بسیار طولانی،
و بر آن ها که به سرخوشی می گذرانند بسیار کوتاه است.
اما، برآن ها که عشق می ورزند،
زمان راآغاز و پایانی نیست
یک روز کارمند پستی که به نامه هایی که آدرس نامعلوم دارند رسیدگی می کرد متوجه نامه ای شد که روی پاکت آن با خطی لرزان نوشته شده بود نامه ای به خدا ! با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند.در نامه این طور نوشته شده بود: خدای عزیزم بیوه زنی هشتادوسه ساله هستم که زندگی ام با حقوق نا چیز باز نشستگی می گذرد. دیروز یک نفر کیف مرا که صد دلار در آن بود دزدید. این تمام پولی بود که تا پایان ماه باید خرج می کردم. یکشنبه هفته دیگر عید است و من دو نفر از دوستانم را برای شام دعوت کرده ام، اما بدون آن پول چیزی نمی توانم بخرم. هیچ کس را هم ندارم تا از او پول قرض بگیرم . تو ای خدای مهربان تنها امید من هستی به من کمک کن … کارمند اداره پست خیلی تحت تاثیر قرار گرفت و نامه را به سایر همکارانش نشان داد. نتیجه این شد که همه آنها جیب خود را جستجو کردند و هر کدام چند دلاری روی میز گذاشتند. در پایان نودوشش دلار جمع شد و برای پیرزن فرستادند … همه کارمندان اداره پست از اینکه توانسته بودند کار خوبی انجام دهند خوشحال بودند. عید به پایان رسید و چند روزی از این ماجرا گذشت، تا این که نامه دیگری از آن پیرزن به اداره پست رسید که روی آن نوشته شده بود: نامه ای به خدا! همه کارمندان جمع شدند تا نامه را باز کرده و بخوانند. مضمون نامه چنین بود : خدای عزیزم، چگونه می توانم از کاری که برایم انجام دادی تشکر کنم. با لطف تو توانستم شامی عالی برای دوستانم مهیا کرده و روز خوبی را با هم بگذرانیم. من به آنها گفتم که چه هدیه خوبی برایم فرستادی … البته چهار دلار آن کم بود که مطمئنم کارمندان اداره پست آن را برداشته اند!!… |